رمان تألیف
- دل به دریا، شباویز، ۱۳۸۶، راهیافته به فهرست کلاغ سفید و کتابخانه مونیخ
- فانوسی در باد، شاهد، ۱۳۸۷
- چهل تکه، پیدایش، ۱۳۸۷، برگزیده از طرف شورای کتاب کودک
- پسران آفتاب، به نشر، ۱۳۹۰
- بازگشت پروفسور زالزالک، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۹۳
- غریبه و دریا، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۹۴
- آناهید- ملکه سایهها، محراب قلم، ۱۳۹۴
- شب به خیر ترنا، کانون پرورش، ۱۳۹۵، راهیافته به فهرست کلاغ سفید و کتابخانه مونیخ
- گمشدگان جزیرهی سرخ، ویژه نشر، ۱۴٠۱
- مجموعه کتابهای طنز«ماجراهای ماشین مشتی ممدلی»، انتشارات نیستان، ۱۳۹۸
این مجموعه به موضوع فرهنگ مردم تهران قدیم و نخستین روزهای ورود تلویزیون، تلفن، ماشین، هواپیما، بالون و غیره به تهران بازمی گردد. مشتی محمدعلی از نخستین رانندههای تهران بود و اتول خان نامی تخیلی برای ماشین او. ماجراهای این مجموعه از دوران ناصرالدین شاه تا زمان پهلوی دوم ادامه مییابد.
مجموعهی ماجراهای ماشین مشتی ممدلی مناسب دانشآموزان سالهای آخر دبستان و همچنین نوجوانان است.
رمان گمشدگان جزیرهی سرخ به رابطهی میان دختران گمشدهی جزیرهی هرمز با قاچاقچیان خاک سرخ جزیره در سالهای نه چندان دور میپردازد. ماجراهایی که نوجوانان جزیره را درگیر میکند و با رابطهی عاشقانهی دو نوجوان به نامهای سلیم و مهتاو پیوند میخورد. شیفتگی بیبی کنیز، نامادری سلیم، به نقاشی و مراقبت از قهرمانان این رمان بخشی از درونمایهی ماجراهای این کتاب به شمار میرود.
ناشر: ویژه نشر سال نشر: ۱۴٠۱ ۱۸۴ صفحه، ۳۸ هزار تومان |
|
کتاب «پسران آفتاب» زندگی ساحل نشینان خلیج پُزم در نزدیک شهر چابهار در جنوب شرقی ایران را روایت میکند. تیمور در تمام دنیا فقط پدربزرگی دارد. پدر و مادرش سالها پیش در پی خشکسالی به بندر گوادر پاکستان رفتند و تیمور را، که سخت مریض بود، دست پدربزرگ سپردند. پدربزرگ حاضر نمیشود آن جا را ترک کند. او بدون دوستان ماهیگیرش میمیرد. از پدرو مادر تیمور هیچ خبری نیست. تیمور نمیداند آن ها زندهاند یا مُرده. تیمور و پدربزرگش در خانهای حصیری (کَپَر) زندگی میکنند. تیمور به مدرسه میرود و پدربزرگ دورتر از موجشکن در قایق کهنه مینشیند و قلاب ماهیگیریاش را دریای سبز و و بیموج به جست و جوی ماهی میاندازد. دریا بوی شیر میدهد و بوی جلبک و ستارههای دریایی، تیمور رو به دریا ایستاده. رموک کره الاغ تیمور است که پدربزرگش به او هدیه داده. لاغر است، اما قبراق است مثل اسب. در خلیج پُزم لنگه ندارد. تیمور به مسابقه ارابهرانی شیلات فکر میکنند. اگر رموک زودتر از بقیه گاریها به خط پایان برسد و جایزه اول مسابقه، یک تور مخصوص صید شاه میگو، را ببرد، دیگر پدربزرگ مجبور نیست با قلاب ماهیگیری کند. یک روز، تیمور پدربزرگ را در حالی در قایق پیدا میکند که با چشمهای نیمه باز و پلکهای لرزان سرش را روی لبه قایق گذاشته و قلاب ماهیگیریاش روی آب رها شده است. پدربزرگ در بهداری بندرگاه بستری میشود و تیمور نمیداند چه کند؟ نمیداند هزینه درمان پدربزرگ را چگونه تامین کند؟ شما با خواندن کتاب «پسران آفتاب» با تیمور، کودکی کَپرنشین، آشنا میشوید که زندگیای سخت همراه با محرومیتهای بسیار دارد. با منطقهای از ایران آشنا میشوید که شیوه زندگی مردمان در آن جا با زندگی شما بسیار متفاوت است. با خواندن این کتاب، دوستی و از خودگذشتگی را تجربه میکنید. رو در رو شدن با مشکلاتی را تجربه میکنید که کودکان کار، یعنی کودکانی که مجبورند برای گذران زندگیشان کار کنند. کودکی آنها در فقر و نداری گم میشود و برای نجات زندگی چون بزرگسالان تلاش طاقتفرسایی میکنند. کتاب «پسران آفتاب» برای کودکان سالهای پنجم و ششم دبستانی مناسب است. کتاب «پسران آفتاب» درباره ی پسر نوجوانی است به نام تیمور که همراه پدربزرگش در کلبهای چوبی در چابهار (بندری در جنوب بلوچستان) زندگی میکند. تیمور دلبسته کره الاغش به نام رموک است. کره الاغی که گاری تیمور را یدک میکشد و هزینه زندگی او و پدربزرگ را فراهم میکند. به دنبال دریازدگی و بیماری پدربزرگ، تیمور ناچار در صدد فروش رموک به دوستش سلیم بر میآید، به این شرط که سلیم اجازه دهد تیمور همراه رموک و گاریاش در مسابقه خرگاری شیلات شرکت کند و جایزهاش را میان خود تقسیم کنند. روز مسابقه، تیمور موفق میشود دوشادوش خرگاری گرگیج، به خط پایان مسابقه نزدیک شود، ولی با سرنگون شدن خرگاری گرگیج، تیمور از آرزوی برنده شدن دست میکشد و به کمک گرگیج زخمی میشتابد. فردای آن روز وقتی تیمور از خواب بیدار میشود، با نمایندگان شیلات رو به رو میشود که به پاس از خودگذشتگیاش، جایزهای را برایش در نظر گرفتهاند. سلیم نیز حاضر شده او را در استفاده از رموک و خرگاریاش شریک کند. برندهی جايزهی «يوسف ملك شاعران» در جشنوارهی كانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال 1392
ناشر: به نشر سال نشر: چاپ دوم، ۱۳۹۶ |
|
کتاب «شب به خیر ترنا!» درباره پسر نوجوانی به نام سیناست که همراه خواهرش ترنا و پدرش به کشور کانادا مهاجرت کرده. انتظار سینا و ترنا برای دعوت شدن مادر توسط پدرشان، و پیوستن مادر به آنها به جایی نمیرسد، چرا که پدر تصمیم خود را گرفته و زندگی تازهای را آغاز کرده است. سینا و ترنا هر یک جداگانه به تصمیم پدر برای نیامدن مادر به آن جا پی بردهاند و هر کدام به سهم خود تلاش میکند این حقیقت تلخ را از دیگری پنهان کند، چرا که ترنا دچار افسردگی شده و سر از بیمارستان درآورده. سینا هم دست از تحصیل کشیده، به کار کردن و فراهم کردن هزینههای خود و خواهرش روی آورده است. پدر نیز برای کار به شهر دیگری رفته، و نسبت به وظایف پدریاش کوتاهی میکند. فرار ترنا از بیمارستان، دلبستگی او به دوستش افشین، و فلوت زدنش در مترو، کار را برای سینا دشوارتر میکند. او که به ناچار به زندگی در کلیسایی ویژه پناهندگان رو آورده و به تازگی دوستیاش را با مونا، که یک دختر کانادایی است و شیفته فرهنگ مشرق زمین، آغاز کرده، در پی آن برمیآید که همراه ترنا آپارتمان مستقلی برای خودشان بگیرند، اما این هم چاره افسردگی ترنا نیست. سرانجام سینا و ترنا تصمیم میگیرند بیخبر از پدر، مادرشان را در ترکیه ببینند و پس از آن ترنا همراه مادر به ایران برود، و سینا هم برای ادامه تحصیل به کانادا بازگردد. در مسیر رسیدن به ترکیه است که قهرمانان کتاب «شب به خیر، ترنا!» به راز یکدیگر در پنهان کردن تصمیم پدر پی میبرند، و تلاش هر یک برای حفظ آرامش دیگری آشکار میشود. کتاب «شب به خیر ترنا!» جایزه «پرنده آبی» در بخش دستنوشتهها را به دست آورده، دارای نشان ۴ لاک پشت پرنده است و به کتابخانه بینالمللی مونیخ و فهرست کلاغ سفید راه یافته (۱۳۹۷). فیلمنامه این رمان نیز توسط ابراهیم فروزش، کارگردان سینمای کودک و نوجوان ایران، برای کانون پرورش نوشته شده است.
ناشر:کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سال نشر: ۱۳۹۶ |
|
کتاب «آناهید، ملکه ی سایه ها» درباره زندگی شاپور اول ساسانی و عشق پنهان او به آناهید، دختر مهرک نوش زادان، دشمن دیرینه اردشیر ساسانی است. شاپور آناهید را به کاخ خود میآورد و اردشیر پس از رویارویی با هرمزد، فرزند شاپور و آناهید، به راز آنها پی میبرد و این حقیقت تلخ را میپذیرد. کتاب «آناهید، ملکه ی سایه ها» به نقش پنهان روحانیان دینی در دسیسهچینیهای سیاسی دربار ساسانی، نبوغ جنگی شاپور، ویرانی جنگهای پیاپی ایران و روم، و نقش مانی پیامبر بر پیامدهای اجتماعی و سیاسی دوران ساسانیان میپردازد. کتاب «آناهید، ملکه ی سایه ها» دارای نشان ۵ لاک پشت پرنده، و نامزد جایزه لاک پشت نقرهای است.
ناشر: محراب قلم سال نشر: ۱۳۹۴ |
|
دُر محمد، پسر نوجوانی که مادرش را از دست داده است و پدرش او را ترک کرده همراه با خواهرش در لنجی شکسته نزدیک خلیج پُزم( در نزدیکی چابهار) زندگی میکند. روزی دُر محمد مرد غریبهای را از دریا نجات میدهد. ارتباط او با مرد غریبه عمیق میشود. دُر محمد درمییابد که غریبه در پی یافتن صندوقچهای قیمتی است که از لنج توفان زده به دریا افتاده است. از سوی دیگر دُر محمد درگیر عشق دختری به نام درنا است. غریبه به او کمک میکند تا درنا را از خطری که متوجه اوست، نجات دهد...
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سال نشر: ۱۳۹۴ |
|
شیرزاد، هامون و برزو که در حال آبتنی در رودخانهای در دامنهی کوههای گُدارخوش (در گیلان غرب) هستند؛ متوجه حضور سربازان دشمن در پناهگاه جنگل شدهاند. آنها در پی آن برمیآیند تا سربازان وطنی را از حضور دشمن باخبر کنند. کاری که باید دور از چشم خبرچینان انجام شود. سرانجام با وجود خطراتی که بچهها درگیر آن شدهاند، مأموریت خود را به پایان میرسانند و سربازان دشمن عقب رانده میشوند.
|
|
مانا، دختر نوجواني است كه مراقب كارهاي پدر بزرگش، پروفسور زالزالك، در اختراع دستگاه جديدش، است. پروفسور زالزالك كه با دانشمندي متقلّب به نام پروفسور ماكان درگير است، براي اثبات كاركرد دستگاه جديدش به سمت غار كلما كره در ايلام مي رود بي آن كه از پنهان شدن مانا و طوطي اش «كاپيتان» در ماشين خود خبر داشته باشد. گير افتادن پروفسور زالزالك و همراهانش در غار كلما كره و بازگشت به زمان هاي بسيار گذشته ، آغاز ماجراست...
ناشر: كانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سال 1389
|
|
ناشر: پیدایش سال 1385 خلاصه داستان: ریحانه، به دليل ورشكستگي پدر مجبور مي شود همراه خانواده اش به تهران كوچ كند و مادربزرگش را، كه بسيار به او دل بسته است، تنها بگذارد. مادربزرگ چهل تكه اي به او بخشيده و همين ياد مادربزرگ را هميشه در خاطر اوزنده نگه داشته. ریحانه در مدرسه با دختري تنها دوست ميشود. ماجراهاي دوستي او با همكلاسي و تعقيب و گريز پدر از دست طلبكارها ادا مه ي ماجراي رمان است. در پايان ریحانه موفق به ديدار دوباره ي مادربزرگ ميشود، اما... |
تصويرگر: فرشيد شفيعي سال 1385 خلاصه داستان: دُر محمد نوجواني تينگي « دورگه» است. او در مدرسه اي در شهر كوچك «تيس»ـ در نزديكي چابهارـ زندگي مي كند. براي رسيدن به مدرسه متكي به دوچرخه ي عابدي، پسري بلوچ، است. در دعوايي كه با عابدي دارد، امكان رسيدن به درس و تحصيل را از دست مي دهد. در محمد عصرها به كار در بندر آزاد چابهار سرگرم است. روزي چشمش به بسته ي دوچرخه اي مي افتد كه از لنج باربري به دريا مي افتد. شب هنگام همراه دوستش فلاح دل به دريا ميزند و دوچرخه را بر ميدارد. حالا نوبت درگيري او با مادرش دُر بي بي است..... اثر برگزيدهی نوجوان كتابخانهی مونيخ آلمان در سال 1386 |
ناشر: به نشر سال 1388 خلاصه داستان: عادل، كودكي است كه به خاطر بيماري كزاز در اتاقي سياه پوشيده در بيمارستان به سر مي برد. دايي اش قطاري كوچك به او هديه مي دهد. عادل و دوستان ديگر بيمارش سوار قطار شده، به ماه نزديك مي شوند. كودكي كه پا به ماه گذاشته، امكان بازگشت بر زمين را ندارد و ... |
|
رمان ترجمه
- گناه ستارگان ما ، محراب قلم
- پسر من، میو، محراب قلم
- ملکهی سیاهپوش، مایکل مورپورگو، محراب قلم
- مگ آتشپاره، محراب قلم
- برادران شیردل، محراب قلم
- اتان در میان ما، قطره
گناه ستارگان ما (رمان نوجوان)، نوشتهی جان گرین، انتشارات محراب قلم، ۱۴٠٠ ۳۶۸ صفحه، ۹٠ هزارتومان رمانی عاشقانه دربارهی دو نوجوان دلداده که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکنند. پیوند آنها با نویسندهای واخورده آخرین تلاش آنها برای معنا بخشیدن به زندگیست. تلاشی هرچند ناکام اما پر از چالش و دریافتهای معنایی. |
شعر
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
|
از کودکی تا ماه زیر چاپ: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
|
"چهارشنبه سوری مبارک"
پا به پای بچهها میریم توی کوچهها یکی یکی میپریم از روی بوتهها با هم کنار آتیش میمونیم میمونیم دست همو میگیریم میخونیم میخونیم سرخی تو از من زردی من از تو سرخی تو از من زردی من از تو . . . . ببینید |
|
"معلم ما"
مثل یه مهتاب میخوابی روی دریا مثل یه ستاره تو آسمون تاریک مثل یه فانوس چه روشنی تو شبها دفتر مشقمون پر از نشانهی توست خط روی تخته ترانهی توست درس تو درس عشق درس محبت روشنی فردا بهانهی توست . . . . ببینید |
|
پشت حس باغها پشت آن پریدن کلاغها پشت شبنشینی سکوت پای آن درخت توت پشت برفهای خفته بر عروج کاج زیر پرتو چراغها پشت بادهای بیامان که میوزد لای دود سُربی اجاقها بیگمان، حرفهای سادهی نگفتهایست *** دست من پردههای پشت شیشههای تار را کنار میزند ماه، از فراز نردههای باغ نیمشب دل به آسمان بیگُدار میزند و ناگهان شعر، شعرهای بیقرار و سادهی خموش پشت صرف واژهها و حرفهای بیدریغ بار این همه عواطف نهفته را به دوش میکشد
|
پرندهها روی سیمهای برق مثل نُت به روی خط حامل کلید سُل نشستهاند پرندهها دل به آفتابِ سرزمین دور بستهاند چند قطره اشک از نگاه ابرهای تیره میچکد تکهای از آسمان بیکران قاب میکند نگاه سادهی دو سار را وقت دل بریدن از درخت و آشیانهشان - هیچ مثل سارها از تداوم همیشه خسته نیستید؟ - هیچ مثل سارها از حضور ابرهای تیره، دل شکسته نیستید؟ گاه، از میان های و هوی عادت و همیشگی چگونه میتوان عبور کرد؟ گاه، دل بریدن از هوای مِه گرفته را چگونه میتوان مرور کرد؟ کاش مثل سارها هر درخت سادهای که در مسیر کوچ سبز مینمود خانهی دل تو بود
|
تمام دشت در مِه تمام کوه در مِه نمای آسمان در ابر پنهان تمام جنگل انبوه در مِه
نه ردّی مانده از باغ نه گامی مانده در راه نه چشمانداز دِه از دور روشن نه دودی از فراز بام پیدا
تمام درّه و ده سر و آغوش در مِه سگی شاید کنار تخته سنگی ولی او هم سراپا گوش در مِه
نگاهم خیره بر هیچ کنار بوتهی ازگیل وحشی دمی یاد تو را آورده با خود نسیم روحبخشی
تو را گم کردهام من در این سردرگمیها ولی تصویری از تو نقش بسته به روی نقشهی خاموش دنیا
تمام دشت در مِه تمام راه در مِه تمام لحظهی تنهاییِ من شده با یاد تو همراه در مِه
|
پشت میزی از همیشه صندلی آغوش خود را میگشاید باز هم گلدان کوچک، زیر ساعت لحظهها را میشمارد مینشینم رو به رویت مینشینی رو به رویم گرم میخندم به رویت چشم میبندی به رویم آفتاب گفت و گو در چشمهایم ابرهای تیرگی در چشمهایت چای فنجان داغ خواب گلدان، سبز میز کوچک، پایهی تکرارهایش سُست سردی دیدار را، شاید با بخار چای باید شُست ناگهان از چشمها پنهان رو به روی من ناودان گونههایت را میخراشد نرم قطرههای شبنمی روشن روی دیوار نگاهم با سکوتت مینویسی: - آسمان سینهام ابریست! روی شیشه، از بخارِ گرم با نوک انگشت سردم مینویسم: - آسمان سینهی من هم، ولی در آن برای قهر جایی نیست! چهرهات در اشک پنهان ناگهان با گریه میخندی با نگاهی گرم در به روی عصه میبندی چای فنجان داغ، لحظههای دوستی، خوانا خواب گلدان، سبز آشتی در چهرهات پیدا
|
تو آن پرندهای و من چو شاخههای سبز منتظر تو آن نسیم ناگهان و من چو برگ زرد آرزو به دل تو پینهدوز قرمزی و من شکوفههای باز صورتی تو نردبان خواهشی و من چو میوهای که بیصدا سوار تاب دستهای گرم تو رسیده میشود تو آفتاب روشنی و من جوانهای که در هوای چیدنت به سمت نور میرود تو رود سرخوش زمان و من چو ریشهای که تشنهی صبوریام تو عابر همیشهای و سایهی وجود من قرارگاه سادهای برای لحظههای خواب خستگیت تو شاعری و من چو ساقهای که پوستم برای نقش قلب زخمی تو نبض میشود
تو هرچه خواه باش! من آن درخت آرزو که تکه تکه در مسیر بودن ِ تو سبز میشود
|
برای من، همیشه همان سرو بودهای همان تداوم سبز در آبی همان حضور تازهی گندم در خواهش آروارههای مرد مسافر و بوی توتک مادربزرگ روی میز
برای من، همیشه همان طراوت جالیزهای شمالی پلی که از دو جانب رود میگذرد و شبنم خیسی کنار تمشک و رنگ نیلوفر در آرامش تالابهای دور بیگفتگو برای من همیشه همان آب بودهای در آبرفت نهرهای تفاهم سبز و آراسته که چنینی *** در تو به آغاز روز میرسم
|
Comments
- No comments found
Leave your comments